شعر طنز حسنی

حسنی نگو جوون بگو،علاف چش چرون بگو،
موی ژلی،ابرو کوتاه،زبون دراز،واه واه واه،
نه سیما جون نه رعنا جون،نه نازی و پریسا جون،هیچ کس باهاش رفیق نبود،
تنها توی کافی شاپ نگاه میکرد به بشقاب،
باباش میگفت:حسنی میری به سربازی؟،نه نمیرم نه نمیرم،
به دخترا دل میبازی،نه نمی دم نه نمی دم،
گل پری جون با زانتیا ویبره میرفت تو کوچه ها،
گلی چرا ویبره میری؟،دارم میرم به سلمونی،
که شب برم به مهمونی،گلی خانوم نازنین با زانتیا نقطه چین،
یه کمی به من سواری میدی؟،نه که نمیدم،چرا نمیدی،واسه این که من قشنگم،درس خونم و زرنگم،
اما تو چی؟،نه کار داری نه مال داری،فقط هزار خیال داری،موی ژلی ،ابرو کوتاه،زبون دراز ،واه واه واه
در وا شد و پریچهر با ناز اومد تو کوچه، پری کوچولو، تپل مپولو، میای با من بریم بیرون؟
مامان پری ،از اون بالا؛نگاه میکرد تو کوچه را،داد زد و گفت:اوی...بی حیا!
برو خونتون تو را به خدا ،دختر ریزه میزه ،حسابی فرز وتیزه ،اما تو چی؟
نه کار داری؛نه مال داری ؛فقط هزار خیال داری ؛
موی ژلی ابرو کوتاه زبون دراز واه واه واه !!!!

موضوعات مرتبط: داستان های طنز ، مطالب جالب ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 16 مهر 1393برچسب:, | 21:0 | نویسنده : AMIR ARSALAN |

 

 

در خانه، مرد خوب، مرد مغرور نیست. مردی است که در کارهای منزل به همسرش کمک کند.

اما چگونه در کارهای منزل به زن‌مان کمک کنیم؟

۱- در خوردن غذا با او همکاری کنید.

۲- کانال‌های تلویزیون را شما عوض کنید.

 


موضوعات مرتبط: داستان های طنز ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 27 تير 1393برچسب:, | 2:9 | نویسنده : AMIR ARSALAN |
 
 
 
 
 می گویند: مریلین مونرو  "بازیگر، خواننده و مانکن مشهور آمریکایی" یک وقتی نامه ای به البرت اینشتین نوشت:
 فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و
 نبوغ تو. . . چه محشری می شوند!
 آقای “اینشتین”در جواب نوشت:
 ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.
 واقعا هم که چه غوغایی می شود!
 ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

موضوعات مرتبط: داستان های طنز ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 15 تير 1393برچسب:نامه ی مریلین به انیشتن , | 11:58 | نویسنده : AMIR ARSALAN |

 

باغ وحش مملو از جمعیتی بود که برای دیدن حیوانات آمده بودند، مدتی بعد به رئیس باغ وحش گزارش دادند که برخی از مردم هر نوع خوردنی به حیوانات می دهند و باعث مریضی آنها شده اند.
رئیس باغ وحش رفت پشت بلندگو و اعلام کرد: شهروندان گرامی لطفا به هیچ کدام از حیوانات هیچ خوراکی ندهید،زیرا بعضی از آنها مریض شده اند.
کمی بعد وقتی رئیس که فهمید تذکرش فایده نداشته با لحنی ناراحت در بلندگو اعلام کرد:همشهریان گرامی ازتون خواهش کردم خوراکی به حیوانها ندهید.
این تذکر هم بی فایده بود و رئیس مرتبه سوم با عصبانیت فریاد زد: بابا به چه زبونی باید بگم؟لطفا به این حیوانهای بی زبون خوراکی ندهید،چرا حرف حالیتون نمیشه؟
نیم ساعت بعد رئیس دوباره رفت پشت بلندگو و با همان آرامش اولیه گفت:حیوانات عزیز، لطفا شما حرف منو گوش کنید و از دست انسانها خوراکی نگیرید!‏

 


موضوعات مرتبط: داستان های طنز ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 15 تير 1393برچسب:باغ وحش,داستان باغ وحش , | 11:47 | نویسنده : AMIR ARSALAN |
ﺗﻮﯼ ﯾﻪ پیج شبکه اجتماعی ﯾﻪ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ :
"ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎ ﭼﯽ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ ؟!"
ﮐﺎﻣﻨﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻃﻨﺎﯼ ﻋﺰﯾﺰﻣـــﻮﻥ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﺯﯾﺮ ﺑﻮﺩ :
 
ﺑﺎ ﺩﺭﻭﻍ
ﺑﺎ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ
... ﺑﺎ ﺍﻓﻄﺎﺭ ...
ﺑﺎ ﺁﭼﺎﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ
ﺑﺎ ﺭﻭﺯﻩ ﺑﺎﺯ ﮐﻦ
ﺑﺎ ﮐﻠﯿﺪ
ﺑﺎ ﺷﺎﻣﭙﻮ ﮔﻠﺮﻧﮓ
ﺑﺎ ﺍﻧﺒﺮﺩﺳﺖ
ﺑﺎ ﯾﮏ ﻟﯿﻮﺍﻥ ماشعیر ﺗﮕﺮﯼ
ﺑﺎ ﺳﯿﮕﺎﺭ
مدرسان شریف
ﺍﺻﻼ ﻧﻤﻴﺒﻨﺪﻳﻤﺶ ﻛﻪ ﺑﺨﻮﺍﻳﻢ ﺑﺎﺯﺵ ﻛﻨﻴﻢ !
ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯿﺸﻪ، ﺳِﻔﺖ ﺑﺴﺘﻤﺶ
ﺑﺎ ﻣﺮﻍ ، ﺩﻝ ﻫﻤﺘﻮﻧﻢ ﺑﺴﻮﺯﻩ
ﯾﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﯾﯽ ﻣﯿﮑﻨﯿﻦ؟
ﺑﺎ ﺩﻋﺎﯼ ﺭﺑﻨﺎﯼ ﺷﺠﺮﯾﺎﻥ
ﺑﺎ ﺑﯿﺴﮑﻮﯾﺖ ﻣﺎﺩﺭ
با فیتیله
با کفش تن تاک خیلی راحت باز میشه 
 
ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻣﻠﺖ ﺧﺠﺴﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻣﺎ!!!!
گریه

موضوعات مرتبط: داستان های طنز ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 15 تير 1393برچسب:داستان طنز،طنز،داستان, | 11:46 | نویسنده : AMIR ARSALAN |

صفحه قبل 1 صفحه بعد

.: Weblog Themes By AmirBahal :.